«زنان برای نوشیدن چای وقهوه به کافه میروند و مردان به قهوه خانه!» این تصوری است که از همان روزهای ابتدایی تولد قهوهخانهها در عهد صفوی، تا امروز در جریان بوده است. درحالیکه کافههای مدرن امروزی به سادگی پذیرای زنان هستند، چای نوشیدن یک زن در فضای دود زدهی قهوهخانه، معمولا عجیب یا حتی تابوشکنانه بهنظر میرسد. بله! برای اغلب ما قهوه خانه تداعی کننده فضایی مردانه است؛ همراه با چای وقلیان!
با همه این اوصاف، نشستن پشت میز قهوهخانهها همیشه برای من جذاب بوده و به هر قهوه خانهای که توانستهام پا گذاشتهام. همین چندوقت پیش بود که همراه دوستم از حوالی چهارراه شاپور میگذشتم و بعد از تمام شدن کارمان، تصمیم گرفتیم در نزدیکترین قهوهخانه ناشتایی بخوریم. درست روبروی بازارچه شاپور یا قوامالدوله در خیابان فروزش، قهوه خانهای پیدا کردیم که روی در و پنجرهش نوشته بود عدسی، نیمرو و املت! صبحانه آنروز را علی آقای قهوهچی برایمان آماده کرد و آنچه در ادامه میخوانید، تجربه چند ساعت قهوهخانه نشینی من در محله شاپور است.
قدمت روی چشم، ولی کنار مردها ننشین!
صاحب قهوهخانه پیرمردی ۷۵-۷۶ ساله بود که به نظر میرسید تازه کرکره را بالا کشیده و مشغول بارگذاشتن دیزی ظهرش بود. نیمکتهای فلزی را گوش تا گوش کنار هم چیده و رویشان را هم با فرشهای کوچک قرمز رنگ و رو رفتهای پوشانده بود. در مقابل آنها هم میزهای فلزی -شبیه میزهایی سلف دانشگاهها- قرار داشت و روی هر میز یک لیوان روحی بزرگ گذاشته بود؛ از همانها که وقتی بچه بودیم داخلش را پرآب میکردیم و طبقه بالای یخچال می گذاشتیم تا یخ ببندد و سرظهر گرمای تابستان یخشان را دربیاوریم، داخل کلمن بیندازیم و با آب یا شربت خنک نوش جان کنیم.
تا نشستیم پرسید این طرفها چه میکنید؟ انگار حضور ما برای پیرمردی که پنج دهه عمرش قهوهچی بوده طبیعی بهنظر نمیرسید! برایش توضیح دادیم برای انجام فلان کار آمدهایم و سفارشمان را که دادیم با یک سینی بزرگ روحی که در آن قاشق، یک بشقاب پیاز و نان لواش قرار داشت برگشت. پرسید چای لیوانی یا استکانی؟ گفتیم لیوانی و کمی بعد با دو لیوان شیشهای لبریز از چای دمی سراغمان آمد.
پیرمرد مشکلی با حضور ما در فضای خلوت قهوهخانهاش نداشت؛ لااقل تا زمانی که احساس میکرد آداب سنتی مردها اینطرف و زنها آنطرف تمام و کمال رعایت میشود. هنوز املتمان روی میز نیامده بود که یک مرد نسبتا جوان به قهوهخانه وارد شد و کمی آنطرفتر از ما نشست. تا نشست گفت یک نیمرو و یک چای، اما هنوز سفارشش تمام نشده بود که صاحب قهوه خانه با اشاره به او گفت از ما تازهواردها فاصله بگیرد و چند میز آنطرفتر بنشیند. مرد که تازه رسیده بود پرسید چرا؟ چه فرقی میکند؟ پیرمرد گفت اینهمه جا! چرا اینجا نشستی؟ این دو خانم معذب میشوند! برو یکجای دیگر بنشین. بگو مگو آنقدر بالا گرفت که در نهایت پیرمرد گفت ناراحتی برو یکجای دیگر و مرد با اخم و بدگویی بیرون رفت.
با رفتن مرد، آرامش به قهوهخانهای که به حضور دختران عادت نداشت برگشت و پیرمرد هم مشغول شستن استکان و نعلبکیها شد. همانطور که زیرلب چیزهایی میگفت، با لیوانهای بلوری که تازه شسته بود و نعلبکیهای سفیدی که معلوم بود سالهاست از آنها چای نوشیده شده، برایمان چای دوم را آورد و با قدمهای آرامش به سمت اجاقگاز برگشت. از اینکه یک مشتری را از دست داده، نه نگران بود و نه پشیمان؛ بیشتر به فکر دیزی ظهرش بود که روی اجاق غُل غُل میکرد. چیزی نمانده بود که ظهر کاسبان محل برای ناهار بیایند. پیر مرد همانطور که دستمال نمدارش را روی پیشخوان میکشید، زیر لب میگفت «خدا روزی رسونه نه بنده خدا».
اما انگار بیگانگی زنان با قهوهخانهها، تنها مختص امروز نبوده است؛ در کتاب «قهوه و قهوه خانه در ایران و شصت گفتار دیگر» هم گفته شده که از ابتدای پیدایش این نهاد اجتماعی، آن را به عنوان فضایی مردانه میشناختند:«قهوهخانه محل گرد آمدن مردان بود و هرگز زنی در حال نوشیدن چای در قهوهخانهای دیده نمیشد، مگر در قهوهخانههای بین راه که برای آوردن تخممرغ، نان یا دوغ برای فروش به قهوهچی آمده بود.» دلیل این مرزبندیها روشن است. فلسفه باب شدن قهوهخانهها، حضور مردان پیشه ور و کشاورزی بوده که بعد از کار و خستگی به دنبال جایی برای استراحت و نوشیدن چای بودند.
چای با طعم اخبار روز
کافی است چند دقیقه در قهوهخانه وقت بگذرانی تا آخرین خبرهای روز را همراه با تحلیلهای متفاوت و گاه عجیب مشتریها دریافت کنی. مشتریهای علی آقا از هر دری حرف میزنند؛ از حاشیههای حضور بازیگران روی فرش قرمز کن گرفته، تا گرانی روغن!
اما فقط مشتریهای این قهوه خانه نیستند که خبرها و تحلیلهایشان را با صدای هورت کشیدن چای همراه میکنند. از همان روزهایی که اولین قهوه خانههای ایران در شهرهای قزوین و اصفهان شکل گرفتند تا امروز، هدف از رفتن به قهوهخانه فقط نوشیدن قهوه و چای نبوده است. قهوهخانه، گاهی محلی برای آرامش و وقت گذرانی بوده و گاهی به فضایی عمومی برای از هر دری حرف زدن تبدیل میشده؛ گاهی محل ملاقاتهای دوستانه بوده و گاهی فضایی برای برگزار کردن رویدادهای اجتماعی، سیاسی یا ادبی. در کتاب «قهوه و قهوهخانه نشینی در ایران» هم بر کارکردهای اجتماعی و ارتباطی این نهاد تاکید شده است:«رفتن به قهوهخانه فقط برای لَم دادن روی تخت یا صندلی و نوشیدن چند استکان چای و زدن چند پُک قلیان و خستگی کار روزانه را از تن بیرون کرده نبود، بلکه قصد رفتن به قهوهخانه، همنشینی و همصحبتی با همصنفیها، همشهریها و هممحلیها، همزمان با خوردن چای داغ و کشیدن قلیان بود.»
جدا کردن فنجان چای در کارکردهای اجتماعی قهوهخانه آسان نیست؛ این موضوع را ابراهیم حقیقی هم به شکلی دیگر در مجله آنگاه شرح داده است:« نوشیدن چای، قهوه یا هر نوشابه دیگری علاوه بر تمام فوایدی که دارد، بهانهای است برای گردهمایی و روابط اجتماعی و برونریزی عواطف جمعی و همدلی. اگر قهوهخانه و کافه مکان وقوع بسیاری از وقایع تاریخی نباشند، مکان نقل و طرح و توطئه اغلب اتفاقهای تاریخسازند و این موضوع شهر و روستا هم نمیشناسد.» کافی است سری به یکی از قهوهخانههای قدیمی شهر بزنید تا این جملات حقیقی را خوب درک کنید.
قرار ما، همان پاتوغ همیشگی!
سلام آشنای مشتریها به علی آقا، میگوید که حضورشان در این قهوهخانه تصادفی نیست. انگار این چند صندلی را هر روز آدمهای ثابتی پر میکند. موضوع فقط میزبانی خوب قهوهچی با سابقه اینجا نیست! کنار هم جمع شدن آدمهای ثابت و بدل کردن این مکان به پاتوغ، در ذات قهوهخانهها جا دارد.
این روزها در کمتر قهوهخانهای میتوانید یک فنجان «قهوه» پیدا کنید؛ اما به هر کدامشان که سر بزنید، میتوانید یک موضوع داغ را برای گفت و گو و اظهار عقیده پیدا کنید. فضای قهوهخانهای باعث شکلگیری آشنایی و رفاقتهای جدید هم میشود و همین مسائل آن را به یک پاتوغ تبدیل میکند.
لغتنامه معین، پاتوغ را به صورتهای پاتوق و پاطوق نوشته و آورده که توغ به «عَلَم» گفته میشود و پای علم و جایی است که پرچم را در آن نصب میکنند. همچنین این لغت نامه پاتوغ را به معنی محل گردآمدن و اجتماع لوطیان در شهرهای ایران هم معنی کرده و توضیح داده است که در روز عاشورا، دستههای بعضی از محلات ممتاز توغ را حرکت میدهند و زیر و اطراف توغ که محلی برای حضور این افراد است را، پاتوغ میگویند.
واژه پاتوغ از دل کارکرد اجتماعی و در عین حال مذهبی قهوهخانهها بیرون آمده است. علمها، تنها در روز عزاداری افراد را زیر سایه خود جمع نمیکردند، بلکه با حضور در فضایی مثل قهوهخانه، به بهانهای برای حضور آدمها در کنار هم تبدیل میشدند. علی بلوکباشی، انسان شناس، قوم نگار هم در گفت و گویی گفته است که توغ یا همان عَلَم قهوه خانه نشانۀ قداست بوده و قهوه خانهای که توغ داشته، مبارک و مقدس به شمار میآمده و بسیاری از پهلوانان، لوطیان و بزرگان را در آن قهوه خانه جمع میکرده. همین گرد هم آمدنها در زیر سایه علم یا توغ بوده که از قهوهخانه «پاتوغ» یا «پایتوغ» ساخته است و مشتریها را در هر محله، به یک قهوهخانه خاص وفادار کرده است.
با این اوصاف شاید بتوان گفت قهوهخانهها از اولین پاتوغهای کشورمان بودهاند و هنوز هم که هنوز است این کارکرد را دارند. حضور آدمهای خاص یا مقبولیت اجتماعی صاحب قهوهخانه، به آن هویت و اعتبار میدهد و خیلی از کسانی که سالهاست به یک قهوه خانه خاص میروند، به واسطه آشنایی و مراودهای که با صاحب قهوه خانه یا مشتریان هر روزهی آن دارند، آنجا را انتخاب میکنند.
چای آقا را هم پای من حساب کن!
برخلاف تصور عمومی که قهوهخانهها محل دور هم نشستن گردنکشان نبوده است. بلوکباشی در مقالهای اشاره کرده که در گذشته زورخانه، حمام، قهوه خانه و تکیه، چهارنهادی بودند که با هم ارتباط نزدیکی داشتند و این نهادهای چهارگانه از حرمت و قداست خاصی میان مردم برخوردار بودند. در قهوهخانههای اصیل، فرهنگ لوطیگری همیشه حاکم بوده است. نمونهاش همان قهوه خانهی علی آقاست که در شرایط اقتصادی فعلی هم هر روز چند غذا و چای رایگان را به رفتگرهای محل میدهد و برخی از مشتریانش، بیهیچ بهانهای چای و غذای یکدیگر را حساب میکنند.
چای با چاشنی خستگی
یک قهوهخانه بوشهری را تصور کنید که با صدای خیامخوانی پر شده، یا قهوهخانهای در محله بازار اصفهان را که از در و دیوارش عتیقه آویزان شده! حالا پلک بزنید و تصویر جدیدتری از قهوهخانههای امروز را مجسم کنید! جایی که از دود قلیانها پر شده و میزبان خیامخوانها و شاهنامهخوانها هم نیست! در قهوهخانههای امروز که چای و دیزی به جای فنجان قهوه روی میزشان نشسته، خیلی چیزها فرق کرده. حالا بیشتر از آنکه بتوانید به نقش سیاسی، ادبی یا اجتماعیشان دلخوش کنید، میتوانید چهرههایی را ببینید که خستگیشان را پشت در گذاشتهاند و برای نوشیدن یک فنجان چای در آرامش، در فضای ساده و خالی از شعر و موسیقی قهوهخانهای نشستهاند.