برای بررسی رابطه گیاهخواری و فمینیسم ، میتوانیم به حدود یک دهه قبل سفر کنیم. زمان: سال ۲۰۱۲؛ مکان: چین؛ کارفرما: مک دونالد؛ موضوع: تبلیغ همبرگر ۱۰۰% گوشت.
– عروس و داماد چینی در میان شادی حضار، از خانه بیرون میآیند. مرد راوی داماد را اینطور توصیف میکند:«مثل یک مرد واقعی».
– تصویر کات میخورد و این بار اتوبوسی نسبتا شلوغ و پاشنههای بلند کفش خانمی جوان کادر را پر میکند. زن، سهوا پا روی پای مردِ پشت سرش میگذارد که از میله اتوبوس آویزان است. مرد، لبخندی با چاشنی نیشخند را به زن تحویل میدهد.
– صحنه بعد، زنی با تردید از همسرش میخواهد لباس امروزش را انتخاب کند و مرد با اشاره انگشت به یک لباس، تکلیف زن را روشن میکند.
– در انتهای تیزر تبلیغاتی، مردی پشت پیشخوان یک رستوران نشسته و با لذت همبرگری را گاز میزند. تصویر، روی او ثابت و شعار روی صفحه ظاهر میشود: «۱۰۰% مردانه؛ ۱۰۰% گوشت گاو». موضوع تیزر مشخص است؛ چنگ زدن به کلیشههای رایج مردانه، برای تشویق مردان جوان چینی به خوردن گوشت!
البته این تبلیغ رگههایی از حقیقت را در دل خود دارد. هرطور حساب کنیم تعداد مردان وگان دنیا کمتر از خانمهاست (۲۰% به ۸۰% در ایالات متحده).
آن دسته از مردانی هم که قدم در راه وگان شدن میگذارند، از خط قرمزی در دنیای مردانه عبور میکنند که باید عواقبش را قبول کنند؛ از نظر برخی همجنسان این مردان، کنار گذاشتن گوشت از رژیم غذایی، رفتاری زنانه تلقی میشود، درحالیکه خوردن گوشت برای داشتن عضلات قوی مردانه و ذهن چابک ضروری است.
یک بشقاب مردانگی
این مرزبندیها به قدری ریشهدار است که با وجود تبلیغ وگانیسم توسط اینفلوئنسرهای مرد، گرایش آقایان به این سبک زندگی بسیار پایینتر از زنان است. برخلاف زنان وگان که با اشتراکگذاریِ عکسِ وعدههایِ غذاییِ سرشار از فیبر و میوه لایک و کامنت بیشتری دریافت میکنند، مردان وگان همچنان برای اثبات بیخطر بودن این الگوی غذایی، به کلیشههای امتحان پس داده دنیای مذکر متوسل میشوند.
میپرسید چطور؟ اجازه دهید حساسیت موضوع جنسیت و غذا را بهتر بیان کنیم. حتما شما هم چنین عکسی را بارها مشاهده کردهاید؛ مردی یک ظرف سالاد را در دست گرفته اما پیراهنش را درآورده تا عضلاتش را به نمایش بگذارد؛ یا مردی در میان وسایل بدنسازی یک باشگاه ورزشی، میانوعده گیاهیاش را میل میکند و در کپشن پست هم تاکید میکند که با رژیم جدید غذاییاش مشکلی ندارد؛ انگار انتظار میرود که مشکلی در میان باشد!
از طرفی، میدانیم که مردان به طور سنتی «نانآور» خانواده توصیف شدهاند و در تاریخ تمدن، مردی که توانایی بدست آوردن گوشت برای سیر کردن خود و خانوادهاش را داشته، جایگاه بسیار بالاتری را نسبت به سایر همجنسانش پیدا میکرده است.
دلیلش هم ساده است؛ عمل شکار همیشه با خطر همراه بوده و مردان باید جانشان را کف دست میگرفتند تا جایزه بزرگ، یعنی گوشت را، بدست بیاورند. جک لندن (Jack London)، نویسنده مشهور آمریکایی، همین موضوع را درونمایه داستانی به نام «کیش» (Keesh) قرار داده است.
قهرمان داستان پسربچهای اسکیمو به همین نام است که با مادرش در قبیلهای زندگی میکند. مردان قبیله هرچند وقت یکبار به شکار خرس میروند و گوشت آن برحسب اهمیت و جایگاه هر مرد بینشان تقسیم میشود. کیش، پدر خود را از دست داده است و به او و مادرش گوشت کم، پر از استخوان و مانده میرسد. بنابراین، پسر نوجوان به این وضعیت اعتراض میکند و سپس، به تنهایی راهی شکار خرس میشود. برخلاف انتظار همه، او با زیرکی موفق به شکار میشود و مردان ریشسفید را به تحسین لیاقت خود وا میدارد.
آنچه لندن گفته داستانی تخیلی بود که از ذهن او سرچشمه میگرفت، اما انسانشناسی مانند ماروین هَریس (Marvin Harris) در مطالعه مستند خود بر تاریخ بشری، پروتئین را یکی از اساسیترین عناصر شکلدهنده فرهنگهای انسانی و از دلایل عمده درگیری بین قبایل و ملتها میداند.
مطالعه فرهنگ غذایی برخی کشورها مثل برزیل و فرهنگ گوشتخواری آن نشان میدهد که خوردن گوشت به سبکی غذایی و نوعی هویت ملی یک ملت تبدیل شده است، یا شگفتانگیزتر اینکه در برخی جوامع به طور سنتی گیاهخوار مثل هند، فرهنگ غذایی گیاهخواری هندی در حال دگرگون شدن و استقبال از گوشت رو به افزایش است.
اما کجای این مسیر تاریخی الگوهای تغذیه زنان و مردان آنقدر متفاوت شده که امروزه گرایش به یک رژیم غذایی مثل وگانیسم، انتخابی وابسته به جنسیت تلقی میشود؟ رابطه گیاهخواری و فمینیسم تا چه اندازه عمیق و قابل تامل است؟ به نظر میرسد ما برای غذا خوردن هم مثل خیلی امور دیگر، با دستهبندیای قراردادی از ارزشها روبرو هستیم. به این مسئله از دو بعد باید نگاه کرد؛ یکی در بعد زبان، و دیگری در طبقهبندی غذاها.
تقاطع گیاهخواری و فمینیسم
در ذهن جنسیتزده جوامع، برای اشاره به مردان وگان، از اصطلاحات تحقیرآمیزی مانند «سویاخور» (soy boys) استفاده میشود که معنی ضمنی ضعیف و فاقد ویژگیهای مردانه (در واقع زن و زنانه بودن) را دل خود دارد. این برچسبزنی که مستقیما ارتباط جنسیتها و خوراک را هدف قرار میدهد، در اردوگاه مردان گوشتخوار، اسم رمزی است برای جدا کردن صف خود از هر آنچه ضعیف و زنمآبانه است. نمونه بارزی از هویتانگاری میان مرد/زن بودن و غذایی که مصرف میکنیم.
اما به جز تفکرات قالبی رایج مردانه در ارتباط با مفاهیمی چون غذا، قدرت، مردانگی و برتری، صنعتی شدن جوامع نیز به شکاف بین دو جنس و سلایق مختلف غذاییشان دامن زد؛ به این شکل که طبقهبندی جدیدی از غذا را برحسب جنسیت دست و پا کرد.
پس از انقلاب صنعتی، یعنی از قرن نوزدهم به بعد، در ایالات متحده حضور زنان در اجتماع و پرداختن آنها به تفریحاتی مثل رستورانگردی رایجتر شد. این زمان، مصادف شده بود با آغاز به رسمیت شناختن شخصیت و استقلال زنان که بنا به شرایط روز از خانهدارهای مطلق تبدیل به کارگر شده بودند و در جامعه حضور داشتند. دسترسی بانوان به منابع مالی، امکان تفریحات مستقلی مثل غذا خوردن بیرون منزل را برایشان فراهم کرد و دسته جدیدی از مصرفکنندگان را شکل داد. رستوراندارها، نویسندگان کتابهای آشپزی، مجلات و ستوننویسهای روزنامهها به فکر افتادند تا فضاها، خدمات و کالاهای مناسب زنان را ترویج کنند.
در نتیجه، مکانهای فیزیکی مخصوص برای غذاخوری و وقت گذراندن بانوان با دوستان و همکاران مونث تاسیس شد. این غذاخوریها منوهایی سبک و بدون الکل داشتند، مردان اجازه ورود به آنها را نداشته و حتی در اوایل قرن بیستم برای اشاره به غذاهای زنانه از کلمه dainty استفاده میکردند؛ یعنی خوراک ظریف و زیبا، اما شکم پُر کُنی که انسان را سیر نمیکند.
نمونه این غذاها نیز انواع سالاد، ماهی با سس سبک، پنیر محلی، ژلههای رنگارنگ یا سالادهای میوهای بودند که با مارشمالو، نارگیل رنده شده و گیلاس ماراسچینو (maraschino) تزیین میشدند. به علاوه، دسرها و شیرینیجاتی که از خامه زده شده، کیک و بستنی داخلشان استفاده شده بود جزو جدانشدنی علاقمندیهای خانمها بودند.
وجه دیگر رابطه گیاهخواری و فمینیسم ، خود را در چهاردیواری منازل به رخ میکشید. با وجود مد شدن مصرف مواد غذاییای مثل کینوا، توفو، کلم سبز و آووکادو، همچنان دستهبندیهای جنسیتی، گروهی از این مواد غذایی را زنانه و گروهی را مردانه میدانند. زنان و مردان نیز به طور ناخودآگاه از این تفاوتها آگاه هستند و در بازی انتخاب شریک هم آن را وارد کردهاند.
اکوفمنییسم و آرزوی برابری
تامین انرژی از منابع پروتئینیِ حیوانی از دلایل اصلی مردان و زنان برای خوردن گوشت است. اما نیاز بدن مردانه و زنانه به انرژی چقدر متفاوت است؟ بررسیها نشان میدهد که این تفاوت چندان هم زیاد نیست (از ۲۰۰۰ تا۳۰۰۰ کالری برای مردان، تا ۱۶۰۰ تا ۲۴۰۰ کالری برای زنان در روز). پس چرا عموم اینگونه فکر میکنند که نیاز مردان به گوشت بیشتر و لازم است؟
واقعیت این است که نقشهای جنسیتی و کلیشهها به تدریج در ذهن افراد یک جامعه شکل میگیرند و سرنوشت رابطه گیاهخواری و فمینیسم را تعیین میکنند؛ هرچند امروزه تعداد افرادی که رو به گیاهخواری و وگانیسم میآورند و از گوشت دوری میکنند روزبهروز بیشتر در حال افزایش است، اما هنوز افسانهای دیرپا در برابر تغییر عادت گوشتخواری مردان وجود دارد.
این افسانه میگوید «گوشت برای بدن مرد لازم است». تحقیقات علمی نشان میدهد میزان نیاز روزانه پروتئین در مردان ۵۶ گرم و در زنان ۴۶ گرم است؛ از این لحاظ تفاوت چشمگیری وجود ندارد. اما کلیشه مردانگی و گوشت به این صورت کار میکند که گوشت با پروتئین و پروتئین با قدرت و قدرت با مرد گره خورده است.
در همین راستا، لازم است باورهای ذهنی قدیمی به چالش کشیده شوند، کاری که مستند «Game Changers» در سال ۲۰۱۹ پیشگام انجام آن در ابعاد وسیع بوده است. در این مستند سه مرد ورزشکار حضور دارند که غذاهای وگان را برای مدتی امتحان کرده و تاثیر آن را بر قدرت و وضعیت جسمیشان میسنجند
در این بین، انگیزههای زنان برای پیوستن به وگانیسم ریشههای عمیقتری دارد که به دیگر حرکتهای برابریخواهانه تاریخ مرتبط است. وگانیسم از زمان تاسیس اولین ارگان رسمی خود در سال ۱۹۴۴، در طول مسیر با جنبشهایی مثل فمنیسم، حقوق حیوانات، حقوق کودکان، طرفداران محیط زیست، هواداران برابری نژادی و اقلیتها، حقوق مهاجران و کارگران و غیره، اشتراکاتی پیدا کرده است.
یکی از انشعابات فمنیسم به نام اکوفمنیسم (ecofeminism) نیز به طور خاص مسئله زنان و محیط زیست را در دست بررسی دارد. این مطالعات بینارشتهای، یک تئوری فلسفی و سیاسی و جنبشی است که دغدغههای اکولوژیکی را با انواع فمنیستی ترکیب کرده، هر دو را نتیجه تسلط فرهنگ پدرسالارانه بر جامعه میداند.
در این ارتباط میتوان به صاحب نظرانی مثل کارول جِی. آدامز (Carole J. Adams) نویسنده کتابهای متعددی از جمله «سیاستهای جنسیتمحور گوشت»، «هرزهانگاری گوشت»، «زمین»، «زندگی یک وگن» و «اکوفمنیسم؛ تقاطع فمنیسم و حقوق سایر حیوانات» اشاره کرد.
او مسائلی مانند خشونتهای خانگی، ضرب و شتم، تهدید و تنبیه روانی، فیزیکی و مالی، هرزهانگاری، سوءاستفادههای جنسی و سرکوب زنان را نتیجه سیستمی میداند که قبل از آن، روی حیوانات امتحان شده و سپس به تمام اقشار ضعیفتر جامعه گسترش پیدا کرده است. اینجاست که گیاهخواری و فمینیسم بار دیگر با هم تلاقی پیدا میکنند.
اینکه درک اکوفمنیستها از این مسئله تا چه اندازه درست است موضوع بحث ما نیست و تنها راوی باورهای آنها در این زمینه هستیم. آنها فهم مسائل زنان را بدون در نظر گرفتن محیط زیست غیرممکن میدانند و در اعماق بررسیهای خود به دنبال از میان برداشتن دوگانهانگاری انسانها با هم (مثلا مذکر و مونث، سفید و نژادهای دیگر)، و اصلاح روابط میان انسان و محیط زیست هستند.
دیدگاه اکوفمنیستی، این دوگانهانگاریها را مشکلآفرین و موجب شکلگیری تصوری ثابت از هویت هر فرد میداند. در نتیجه این وضعیت، ارتباط میان افراد زن و مرد و انسان و محیط زیست از هم گسسته شده، درد و رنج افراد متعلق به یک گونه نادیده گرفته میشود و یکی بر دیگری ترجیح داده شده است. بر همین اساس گیاهخواری و فمینیسم رابطهای انکار ناپذیر پیدا میکنند.
مثلث آزادی زنان، حیوانات و محیط زیست
مدافعان حقوق حیوانات میگویند از بسیاری لحاظ رفتار انسانها با حیوانات مصداق ستم است و این تفکر، یکی از پایههای ارتباط گیاهخواری و فمینیسم است. بازهم به طور اخص، این حیوانات ماده هستند که در صنعت دامداری مورد بهرهکشی و استثمار قرار دارند. بارداریهای مصنوعی و پیدرپی گاوهای ماده برای تولید شیر و گوسالههای بیشتر، جدا کردن گوسالهها ظرف یک روز بعد از تولد از مادر و اعمال مشابهی که در مرغداریها و مزارع پرورش خوک و حیوانات دیگر رایج است، در جوامع انسانی خود را در قالب محدودسازی زنان به شیوههای مختلف نشان داده است. به عنوان مثال، در جلوگیری از دستیابی به وسایل پیشگیری از بارداری یا بارداری اجباری، ازدواج در سنین کودکی، صنعت هرزهنگاری و تبلیغات و حتی زبان روزمره جامعه. زنان، کالاانگاری شده و همانند حیوانات که از آنها به مقاصد خاصی استفاده میشود، در تبلیغات و صنایع و تجارتهای پرسود استفاده میشوند. از این لحاظ، فمنیسم و وگانیسم میتوانند دایره گستردهای از شفقت را برای پرداختن به تمام ستم دیدهها شکل بدهند. کارول آدامز در کتاب «سیاستهای جنسیتمحور گوشت»، به شیوههای بیگانهسازی افراد اقلیت توسط سیستم مسلط هم اشاره میکند.
آدامز میگوید با ندیدن فرد (زن، حیوان) به عنوان شخصی با نیازهای خاص و میل به زندگی، فرد قطعهقطعه میشود و فرض اینکه کل بدن او در رنج است، محلی از اعراب ندارد. او در نهایت مصرف میشود؛ یا مثل حیوانات به شکل واقعی، یا مثل زنان به شکل دیداری. در کتاب یاد شده، آدامز حیوانات را «مرجع غایب» (absent referent) صنعت دامداری میداند. چنانکه در گوشتخواری، حیوانات به لحاظ مفهومی ناپدید شدهاند و وقتی ما گوشت مصرف میکنیم، دیگر خود را در حال خوردن یک گاو یا بره نمیبینیم؛ بلکه آن جسم مرده را مجددا مفهومپردازی کرده و با اسامیای مثل بیف، همبرگر، بیکن، فیله، اسکالوپ و از این قبیل یا به صورت مزهدار شده مصرف میکنیم. در نتیجه، چون خشونتِ عمل گوشتخواری پشت مفاهیم جدید پنهان شده، مصرف گوشت، هم عادیسازی و هم طبیعیسازی میشود.
«پارادوکس گوشت» (Meat Paradox)، پارادوکسی که بر اساس آن، فرد «حیوانات را دوست دارد، اما گوشت هم میخورد».
به همین منوال، تصاویری که رسانهها (در قالب عکس و گرافیک و میم و غیره) از زنان و بدن زنانه ارایه میدهند، در اصل تصویر کردن حیوانات ماده و زنان در جایگاه هم و نوعی جنسیسازی حیوانات است. به عنوان نمونه، ماده گاوی که در تبلیغ پنیر روی صحنه میرقصد و آرایش به چهره دارد. این تصویرسازیها شاید برای تخفیف ناراحتیای است که از فکر کردن به خوردن موجودی سابقا زنده داریم. زیرا یکی از بهترین روشها برای طبیعیسازی عملی در جامعه، دگرگون کردن محتوایی آن در ذهن مخاطبان است. در ارتباط با لبنیات یا گوشت، خندیدن و جوکسازی با درونمایه تحریکآمیز از حیوانات میتواند گوشتخواری را طبیعی و تلطیف کند.
در جریان رابطه گیاهخواری و فمینیسم ، فرهنگ جنسیتمحور صنعت گوشت، خود را با ترسیم حیواناتِ خوشحال و خندان روی بستهبندیهای مواد غذایی هم متجلی میکند؛ گویی میخواهد بگوید حیوانات از اینکه خورده شوند راضیاند، و حتی خود ما را میفریبند تا این کار را انجام بدهیم. به عنوان نمونه، در تصوبر گاوی با مژههای بلند که روی دو پایش ایستاده، نوعی فریبندگی و اغوا وجود دارد.
وگانیسم و انتخابهای غذایی ما
ارتباط میان جنسیت و محرومیت از حقوق و پوشش درمانی و بیمه، درونمایه دیگری است که آدامز با بررسی وضعیت زنان شاغل در کشتارگاهها و کارخانههای بستهبندی محصولات گوشتی بدان پرداخته است. این زنان اکثرا اهل کشورهای آمریکای جنوبی هستند و به صورت دورهای در آمریکا به کار گرفته میشوند. کارگران بینام و نشانی که نمیتوانند اعتراضی به شرایط شغلی خود داشته باشند، زیرا حضورشان قانونی نیست و از طرفی، نیاز مبرم به منابع مالی آنان را وادار به پذیرفتن کار در این مکانها کرده است.
زنان مهاجر، به علت ساعتهای متمادی ایستادن در یک فضای محدود و انجام بستهبندی، دچار سندروم تونل دست (سندروم تونل کارپال) و مشکلات مشابه دیگر میگردند، ولی شکایتی از دستمزد پایین و شرایط بهداشتی کار ندارند.
به باور آدامز، کشتارگاهها ترکیبی از چرخه درهم تنیده انقیاد برحسب نژاد، جنسیت، طبقه اجتماعی و گونه هستند. سرعت بالای کار در آنها سبب میشود تا فرد فرصت فکر کردن به رنج حیوان را نداشته باشد و بعد از مدتی به رویه کاری خود عادت کند. امری که در خصوص مردان شاغل در این مکانها نیز به همان اندازه صادق است.
در سویه دیگر این ماجرا، آدامز به بحث ارتباط میان آزارهای روانی زنان و حیوانات میپردازد. به عنوان نمونه، او از زوجهایی نام میبرد که فرزندان یا حیوانات خانگی مورد علاقه زنان را به عنوان ابزاری برای تهدید آنها به سکوت در برابر خشونت یا تسلیم به خواستههایشان استفاده میکنند.
در این حالت، فرد سلطهجو، زن را در بیم و امید دایمی نگه میدارد و تهدید به آسیب رساندن یا حتی کشتن فرزند یا حیوان مورد علاقهاش میکند. همینطور مردانی که زنان یا کودکان را ضرب و شتم میکنند، عموما سابقه ضرب و شتم حیوانات را نیز دارند. هدف از این کار، کنترل و ایزولهسازی قربانی است. میبینید؟ در مطالعه رابطه جنسیت و غذا میتوان تا این اندازه عمیق شد!
به عقیده کارول آدامز، راهحلی که اکوفمنیسم در سطوح مختلف برای حل مشکلات تعاملی میان دو جنس و انسان و طبیعت ارایه میدهد، کاربرد همدلی و شفقت به عنوان روشی برای زندگی است؛ به نحوی که بپذیریم شفقت صرفا در مرزهای تعاملات انسانی متوقف نمیشود، بلکه می توان آن را در مواجهه با سایر موجودات هم به کار برد.
درک ارتباط به هم پیوسته اعضای جامعه با هم و اصلاح باورهای سنتی جامعه پدرسالارانه شاید موجب نجات سیاره زمین از نابودی شود تا به بیان آدامز، نه تنها رنج حیوانات و استثمار کره زمین را پایان ببخشیم، بلکه به خلق دنیایی بهتر کمک کنیم. در نهایت، مسله عدالت اجتماعی، الزاما عدالت برای حیوانات و محیط زیست را هم دربرمیگیرد و نیازمند همکاری فعالان از طیفهای مختلف فمنیسم و حقوق حیوانات است.
دنیا در حال تغییر است؛ مرزهای جنسیتی که غذاهای پروتئینی را خاص مردان معرفی میکرد، در حال کمرنگ شدن و رابطه گیاهخواری و فمینیسم هم در حال دگرگونی است. چه مردانی که به خاطر محیط زیست، سلامتی بدن، حمایت از حقوق حیوانات و مبارزه با نظام سرمایهداری به وگانیسم روی میآورند، چه زنانی که به دلایل سادهتری مثل دلسوزی برای حیوانات و میل به حفاظت از آنها و طبیعت این کار را میکنند؛ هر دو یک هدف دارند.
البته مقاومت در اردوگاه مردانه سختتر است و کلیشههایی که در خصوص مرد گیاهخوار یا وگان وجود دارد، بشدت با باورهای سنتی از مردانگی، قدرت و بدن قوی درهم تنیده است. گویی گوشتخواری آخرین سنگری است که نباید سقوط کند!